داستان وسواس من: نجات توسط پزشکی مبتنی بر شواهد!

کارن مورلی در مورد تجربهاش از جست‌وجوی راهکار برای اختلال وسواس فکری-عملی‌اش (OCD) و این که چگونه یافتن و به کارگیری شواهد کاکرین برایش یک نقطه عطف بوده است، وبلاگ‌نویسی می‌کند. این نوشته پیش از این در وبگاه Evidently Cochrane منتشر شده بود.

 من بدون این که خبر داشته باشم، دورههایی از اختلال وسواس فکری-عملی (OCD) را از نوجوانی، معمولاً در زمانهایی که تحت تنش قرار داشتم، تجربه میکردم. هنگامی که به‌صورت تماموقت از مادرم که مشکلات متعددی از جمله زوال عقل (دمانس) داشت نگهداری میکردم، دورههایی غیرمعمول و اذیتکننده از وسواس در مورد آلودگی داشتم. وقتی که در اینترنت جستوجو کردم، از این که رفتارهایی مثل بررسی و شستوشوی وسواسی و اضطراب حاد غیرمعمول همگی علائمی از یک بیماری با نام مشخصی است، شگفتزده شدم. در عین حال متوجه شدم علائمی که قبلاً داشتم نیز همگی مرتبط با همین بیماری بودند.

 

تمام مطالبی را که توانستم پیدا کنم، خواندم...

تمام مطالبی را که توانستم پیدا کنم، خواندم. میدانستم که باید در مورد منابع اطلاعاتی که مطالعه میکنم، محتاط باشم؛ ولی در عین حال بهصورت پراکنده مطالبی را از انجمن‌های اینترنتی، سایت خیریهها و انواع سایتهای مرتبط با سلامتی، که بعضی معقولانه‌تر و برخی کمتر منطقی بودند، مطالعه کردم؛ و این کار کاملاً اشتباه بود.

یک حس مبهمی از بدنام‌شدن در مورد بیماری روانی و بهخصوص درمان دارویی داشتم، بنابراین به درمانهای گفتاری، مخصوصاً درمان شناختی-رفتاری (CBT; Cognitive Behavioural Therapy) همراه با مواجهه‌سازی و پیشگیری از پاسخ (ERP; Exposure and Response Prevention) علاقهمند شدم. اگر آن را امتحان می‌کردم چه چیزی در انتظارم بود؟ متأسفانه تعدادی مطالب قدیمی وجود داشت که افراد تجارب وحشتناکی را بیان میکردند: کسی که ادعا میکرد دو ساعت دستهایش را درون توالت قرار داده است، متخصصی که بیمارانش را مجبور کرده بود تمام وسایل خانهشان، از جمله تختخواب‌شان را آلوده کنند، یک کتاب خودآموز نسبتاً معروف که دستزدن به کاسه توالت و سپس به همه مکان‌های تمیز خانه و بعد از آن آمادهکردن غذا بدون شستن دست‌ها را به عنوان یک هدف ERP بیان کرده بود! حتی فکرکردن در مورد آن‌ها هم باعث شد اضطرابم سر به فلک بگذارد.

جست‌وجوی کمک برای وسواس

با این همه، به خاطر این‌که تحملکردن وسواس و اضطرابم سختتر و سختتر میشد و نقش من بهعنوان پرستار مادرم را با دشواری روبهرو میساخت، با کمک همیشگی و صبورانه برادرم یک ملاقات ده دقیقهای با پزشکم ترتیب دادم. به پزشکم گفتم که تصور می‌کردم وسواسم وابسته به موقعیت است و این که می‌دانستم امتحانکردن درمان گفتاری قبل از درمان دارویی روشی معمول است. دقیق به خاطر ندارم چقدر در این مورد با هم صحبت کردیم، ولی در مورد این که برای مدت زمانی از مادرم نگهداری نکنم، چیزی که می‌دانستم مادرم از آن خوشش نمیآید، صحبت کردیم. پزشکم اطلاعات تماس با مرکز خدمات محلی «افزایش دسترسی به درمان‌های روانپزشکی» (IAPT) را به من داد و از من خواست تا با آنها تماس بگیرم.

مکالمه تلفنی دشواری بود، زیرا باید زمانی که مادرم متوجه نمیشد، آن را ترتیب میدادم. من شرایط، علائم، احساسات و ترسم از درمان CBT/ERP را توضیح دادم، گریه کردم و احساس شرم کردم. شخصی که پشت تلفن بود با مسؤول خود صحبت کرد و در نهایت به این توافق رسیدیم که بهتر است ابتدا مشاوره را امتحان کنم. او به من گفت که لیست انتظار برای پزشک خودم کوتاهتر خواهد بود؛ او نامهای برایم می‌نویسد و من می‌بایست با آنها تماس بگیرم. آنها به من گفتند برای یک نوبت ویزیت باید حداقل شش ماه منتظر بمانم.

پیشرفتی حاصل نشد

جای تعجب نبود که پیشرفتی حاصل نشد. شخصی که مسؤول مراقبت از من بود، با مبلغی برایم یک مشاوره خصوصی ترتیب داد: باید از یک از یک لیست آنلاین تأییدشده فردی را پیدا میکردم. حمایت این خانم مهربان و دلسوز زیاد مؤثر نبود، بیشتر به این دلیل که درجه وسواسم شدید بود. متأسفانه او ترسم از درمان روانشناسی را به چالش نکشید و به نظرش درمان CBT/ERP بیرحمانه بود و هنگامی که از او در مورد درمان دارویی پرسیدم، داستانی از خواهرش را تعریف کرد که درمان دارویی را به‌خوبی تحمل نکرده بود. بعد از ده جلسه به آن خاتمه دادم. مجدداً با برادرم و یکی از دوستانم که قبلاً فلوکستین (fluoxetine) مصرف می‌کرده و اکنون تحت درمان با سیتالوپرام (citalopram) بود، صحبت کردم. در آن زمان بحثهای گیج‌کنندهای در روزنامهها و شبکههای اجتماعی در مورد اثربخشی این داروهای ضد افسردگی وجود داشت. برخی اثربخشی این داروها را رد میکردند و پیشنهاد می‌دادند که تصور خود را از علل افسردگی و اضطراب باید تغییر دهیم.

میخواستم شواهد را ببینم و بدانم که چقدر مفید هستند

اینجا بود که در کتابخانه کاکرین جستوجو کردم. میدانستم چیزی که آنجا پیدا میکنم، مبتنی بر شواهد، به دور از منافع شخصی، بهروز و قابل اطمینان خواهد بود.

این همان چیزی بود که می‌خواستم. میخواستم شواهد را ببینم و کیفیت آنها را بدانم. می‌خواستم از سردرگمی، احساسات (و احساسات خودم)، مطالب انجمن‌ها و داستان‌ها فرار کنم.

دو مقاله مروری کاکرین را در این کتابخانه پیدا کردم:

مقایسه مهارکننده های انتخابی بازجذب سروتونین (SSRIها) و دارونما در درمان اختلال وسواس

درمان‌های روانشناسی در مقایسه با درمان معمول اختلال وسواس

این مقالهها بیان میکردند که همه SSRIهای مورد مطالعه در کاهش علائم در کوتاهمدت مؤثرتر از دارونما بودند. بنابراین آنها واقعاً مؤثر بودند. اثر آنها نسبتاً کم بود، ولی هر پیشرفتی جای خوشحالی داشت. آن چیزی که جای نگرانی داشت، عوارض جانبی ناخوشایند داروها بود، ولی خطر عوارض شایع فلوکستین مانند دارونما بود.

درمانهای روانشناسی برگرفته از مدل‌های شناختی/رفتاری مؤثرتر از «درمان معمول» بودند. بنابراین آنها هم واقعاً مؤثر بودند، اگرچه تحلیل زیر گروه‌ها نشان می‌داد که افراد با علائم شدیدتر ممکن است خیلی سودی نبرند. داروهای ضدافسردگی، و نه درمانهای روانشناسی، معمولاً خط اول درمان بودند. این باعث تسکین من شد، چرا که کمکم داشتم به این فکر میافتادم که یک مسؤولیت اخلاقی در قبال تلاش برای امتحانکردن درمان روانشناسی دارم و درمان دارویی نشانه‌ای از ضعف است، ولی این تصورات همگی واضحاً اشتباه بودند. ERP مبتنی بر همکاری بود و نحوه درمان با بیمار مطرح میشد، بنابراین اگر نمیخواستم، هیچ کس نمیتوانست مرا مجبور کند بعد از دستزدن به کاسه توالت غذا درست کنم، و در واقع، چه کسی این کار را می‌کند؟

مقاله دوم به این مطالعه ارجاع داده بود:

درمان رفتاری (BT) و شناختی-رفتاری (CBT) برای اختلال وسواس در کودکان و نوجوانان

می دانستم که باید در مورد این مقاله محتاط باشم، چرا که خیلی وقت بود که از تولد هجدهسالگیام میگذشت. ولی این مطالعه بیان کرده بود که وسواس در بچهها و بزرگسالان یکسان است. این یافته برایم جالب بود که درمان دارویی و BT/CBT هیچ کدام به‌تنهایی ارجح نبودند، بلکه شواهدی وجود داشت که درمان دارویی در ترکیب با CBT نتایج بهتری نسبت به درمان دارویی بهتنهایی دارد. این گونه به نظر میرسید که میبایست از ERP صرف نظر کنم.

به من احساس تسلط داد

تصمیم گرفتم که فعالانه رشته بحث را به دست بگیرم و با پزشکم در مورد درمان صحبت کنم. این کار به من احساس تسلط و کنترلی داده بود که قبلاً نداشتم.

به این علت که نتوانستم نوبتی فوری با پزشک خودم بگیرم، درخواست کردم پزشک وظیفه با من تماس بگیرد و به من مشاوره دهد. خوششانس بودم، چرا که روانشناسی تخصص او بود و بهشدت دلسوز بود و بدون انجام فرایند پذیرش یک نوبت در درمانگاه خودش به من داد. او در مورد این که چقدر از اختلال وسواس و درمانهایش میدانم، سؤال کرد و من خیلی خونسرد پاسخ دادم «تعدادی از مقالههای کاکرین را مطالعه کردهام». من برای پاسخ او آمادگی نداشتم. او ناگهان بالا پرید و انرژی‌اش دو برابر شد. شاید این یک اتفاق بود، او دکتر فوق العادهای بود و من برای اولین بار احساس دخیلبودن در تصمیمگیری را تجربه میکردم. فوقالعاده بود. در مشاورهام احساس یک همراه و یاور را داشتم. او منابع اطلاعاتی آنلاین را به من نشان داد. ما در مورد مزایا و معایب درمان دارویی (شروع درمان با فلوکستین معمول بود)، دوز دارو، عوارض و این‌که در صورت عدم تحمل دارو چه کاری باید انجام دهم صحبت کردیم. برای این‌که اطلاعات را بتوانیم با هم ببینیم، صفحه کامپیوترش را به سمت من چرخاند و همان‌طور که جستوجو میکرد، من را هم در جریان میگذاشت. در مورد موقعیت خودم و این که چه قدمهای مثبتی میشد برای کمک به من و مادرم برداشت، بحث کردیم.

کاکرین برای من یک نقطه عطف بود

و سپس او از من پرسید «فکر میکنی افسرده هستی؟» تعجب کرد. میدانستم که اضطراب دارم، ولی وقتی به لیستی از علائم افسردگی نگاه کردم، متوجه شدم که افسردهام. او البته متوجه شده بود، ولی به من نگفت، بلکه از من پرسید. او داشت به من گوش میکرد. احساس باارزش‌بودن می‌کردم؛ میتوانستم فعال باشم و بر بحث مسلط باشم؛ چیزی که در آن شرایط برایم دلگرمکننده بود. همین روند طی ملاقاتهای بعدی که در مورد زمان و مقدار افزایش دوز داروها بود، تداوم یافت. برای این‌که درخواست CBT/ERP بدهم، تماس دیگری با IATP داشتم و (بعد از چند ماه) بعضی درمان‌ها را از طریق تلفن دریافت کردم. هنگامی که داروها شروع به اثر کردند، احساس شجاعت بیشتری کردم. و بله، تمام این فرایند با تبادل نظر و به‌صورت درجهبندیشده انجام گرفته بود.

اگر این راه را پیش نمیگرفتم، اگر همچنان مشاوره را ادامه داده بودم، مطمئنم که میبایست مراقبت از مادرم را کنار میگذاشتم و اکنون بهبود نمییافتم. کاکرین یک نقطه عطف برای من بود و من کاملاً ارزش پزشکی مبتنی بر شواهد را درک کردم.

ولی لازم نیست حرف من را باور کنید. خودتان امتحان کنید.

در گفتوگوی ما در توییتر با CochranUK@شرکت کنید و یا برای کارن در Evidently Cochrane دیدگاه بگذارید.

جستجو در کتابخانه کاکرین ایران را امتحان کنید.

منابع در این قسمت قابل دسترسی هستند.

سه‌شنبه، ۱۶ مرداد ۱۳۹۷